به نام عشق

ساخت وبلاگ
عزیزکم دختر نازنینم امروز 6 فروردین 1396 هست نزدیکه پونزده ساله که من منتظرم امسال تو عیدی دادنا جات خالی بود مثل سالهای قبل من زورم میگیره که هر سال مبلغ عیدی زیاد میشه عیدی بگیرها زیادتر و این وسط تو نیستی تو نیستی که عیدی بگیری و از خوشحالی بپری بالا و مثل بقیه دختربچه های فامیل عیدیاتو قلنبه کن به نام عشق...ادامه مطلب
ما را در سایت به نام عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3rozhaye-man5 بازدید : 196 تاريخ : سه شنبه 8 فروردين 1396 ساعت: 22:36

خدا رو شکر اون قهر و ناراحتی برا من خیر بود از دو شب قبل که بی جواب موندم و فرداش ی پیامک تلخ بود تا امروز خیلی فکر کردم امروز همینجور که جلو تی وی داشتم نمدها رو میدوختم ی لحظه با خودم فک کردم بذار صدای تی وی رو قطع کنم و ی کم با خودم فکر کنم .... فکر کردم که تهش چی میشه؟؟اصلا چی هست؟  هیچی جز ی بار گناه و ی رابطه ی کج و کوله و ی دل افسرده با خودم گفتم من که زندگیم خوبه خدا رو شکر  پس دنبال چی هستم؟! گوشیمو برداشتم و با ی جمله پر از انرژی مثبت  تو گروه فامیل موفقیت برادر شوهر رو تبریک گفتم  حس خوبی بود افکار منفیو دور کردم و سعی میکردم با تکرار ی جمله خودمو بیخیال نشون بدم سعی کردم موفقیت دیگرانو برا خودم شیرین کنم ...خدا بزرگه...خدا بزرگه ما هم بنده ی همون خداییم...خدا نه بخیله نه حسووود .. تصمیم گرفتم آدمهایی که بودنشون مسموتر از نبودنشون هستو کمرنگ یا کلا حذف کنم والا اگه بناست تو رابطه با اونا تحقیر باشه ، التماس باشه، دلخوری باشه ، همون نباشه بهتره اگه من آدم این باشم که از رفتار و منش دیگران خوشه چینی کنم همینقدر بودن باهاشون کافیه خیلی حس خوبی دارم امیدوارم همچنان پایدار بمونه به نام عشق...ادامه مطلب
ما را در سایت به نام عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3rozhaye-man5 بازدید : 179 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 12:22

وقتی از شلمچه برگشتیم سبکی هایم به سنگینیه تلخی تبدیل شد هر چه را که رشته بودم پنبه کردم با عصبانیت بی جا طعم شیرین سفر را با طعم گس و تلخ پشیمانی عوض کردم از دیشب بغض داشتم با اینکه عذرخواهی کردم و حلالیت طلبیدم اما ته دلم راضی نبود از خودم عصبانی بودم دمدمای غروب وقت اذان که رفتم توحیاط پدری وضو بگیرم با صدای اذان بغضم ترکید و های های گریه کردم اونقدر که به هق هق افتادم خدایااااااااااااا من از این سگ درونم خسته ام خدایااااااااااااااا منو ببخشش شهدا منو ببخشید که نتونستم این چند روزو تحمل کنم لعنت بر خشم و غضب من میتونستم که هنگام دادو بیداد بچه ها سکوت کنم و بیام رو صندلی بشینم و وقتی عصبانیتم کم شد برگردم و باهاشون صحبت کنم اما...فشارهای تذکر این و اون نذاشت که این سکوت روز اولی رو ادامه بدم کلی به خدا التماس کردمممممم خدایا منو ببخش خدایا کمکم کن تا بتونم صبر و تحملمو بالا ببرم خدایا از دیروز تا حالا سنگینم..سنگین هر کس مپرسه چطور بود ؟ غمی عمیق بر دلم میشینه به نام عشق...ادامه مطلب
ما را در سایت به نام عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3rozhaye-man5 بازدید : 235 تاريخ : دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت: 7:35

چقدر زوووود گذشت چقدر اینروزها زود میگذره احساس میکنم خدا هم خسته شده اونقدر تند تند روزا رو شب و شبا رو به روز میرسونه تا دنیا تموم بشه دیگه همه چی تکراری و خسته کننده شده آدمه همو میکشن و همدیگه رو زجر میدن ، حرمتها از بین رفته ، همه سر به زیر شدن چون سراشون تو گوشیه ، ارتباطها کم شده و قلبها یخی تو این هیر و ویر شانزده روز قبل محمدرضا به دنیا اومد  عزیزم چه نمکی و بامزه ساکت و نجیب همونقدر که خوشحال شطم غصه دار هم شدم چون عقب افتادم  از روال طبیعی زندگی عقب افتادم و امروز هم هشتمین نوه به دنیا اومد  سامی به دنیا اومد و خبر تولدش تو گروه مخابره شد و عکسهاش عزیزم چه خوشگل چه بانمک شیطنت از چشماش میبارید  همه تبریک گفتن و قلب گذاشتن حتی من اما در پس همه ی ابراز محبتها و عزیزم گفتنها سیل اشک بود که از چشمام میبارید خدایا! اگه تو این گره کور رو وا نکنی محبورم خودم وا بکنم ...وا کردنی،که تهش معلوم نیست  خدایا کمک کن زندگیم خراب نشه خدایا تو که خیر و خوبی بنده هاتو میخوای التماست میکنم این گره رو وا کن  خدایا من به رحمتت امیدوارم  به نام عشق...ادامه مطلب
ما را در سایت به نام عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3rozhaye-man5 بازدید : 262 تاريخ : دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت: 7:35

همسر عزیزم من واقعا لایق اینهمه دوست داشتن های تو نیستم تو نه تنها ی همسر خوبی بلکه یک دوست یک رفیق فابریکی ی مشاور و سنگ صبور هم هستی من خدا رو هزاران بار شکر میکنم که تو رو دارم سایه ت برقرار گل من ۰۷ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۰۷ به نام عشق...ادامه مطلب
ما را در سایت به نام عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3rozhaye-man5 بازدید : 242 تاريخ : دوشنبه 8 آذر 1395 ساعت: 14:35

از همون دوباره هایی که اولش ی تصمیم و تهش فراموشیه از خودم گله دارم که نمیتونم سر قول و قرارم باشم سر تصمیمایی که میگیرم نمیتونم وایسم باز با همسرجان صحبت کردم از بی قراریهایم گفتم ..از دغدغه هایم و او هم صبورانه گوش داد و راه حل داد ی دفتر تهیه کرده بودم تا توش بنویسم بایدها و نبایدها رو اما نیمه کاره یا همون اول کار رهاش کردم اواسط سن و سالم یا اواسط عمرم تاااازه مثل ی دختر نوجوانی شدم که داره دوران بلوغ و بحران کسب هویتشو میگذرونه مسخره س احساس میکنم روح من داره دنبال ی هویت محکم و مستقل میگرده ..میخواد خودشو پیدا کنه خدایا رهایم مکن یا فاطمه الزهرا بانوجان به جان حسین عزیزت دستمو بگیر روحمو آروم کن   ۰۷ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۵۶ به نام عشق...ادامه مطلب
ما را در سایت به نام عشق دنبال می کنید

برچسب : دوباره باز خواهم گشت,دوباره باز خواهم گشت دانلود,دوباره باز خواهم گشت متن, نویسنده : 3rozhaye-man5 بازدید : 216 تاريخ : دوشنبه 8 آذر 1395 ساعت: 14:34

روزهای خوبی نیست من از این شغل بیزارم من از این روزها بیزارم رورهای سختیه..فشار کار زیاده و من خسته میشم کاش خستگی جسمانی بود ..خستگی روحی خیلی،بدتره یعنی حاضرم از ساعت۷تا ساعت۴بعد ازظهر ی جا تو ی اتاق کار کنم پرونده مرتب کنم جارو بکشم و..و..و.. اما ارباب رجوع نداشته باشم این اجازه اجازه گفتنا دهن منو سرویس،کرده این سرو کله زدن با معلما منو خسته کرده معلمهایی که برنامه کلاسی رو با برنامه ی زندگیشون تنظیم میکنن و هر کدومشون از من انتظار دلخواه خودشونو دارن دلم میخواد یکسال مرخصی برمممممم دلم میخواد مدتی از مدرسه دور بشممممم ۰۴ مهر ۹۵ ، ۱۶:۵۵ به نام عشق...ادامه مطلب
ما را در سایت به نام عشق دنبال می کنید

برچسب : مهر نامهربان, نویسنده : 3rozhaye-man5 بازدید : 218 تاريخ : دوشنبه 8 آذر 1395 ساعت: 14:34

زن اولش آروم بود فقط گله میکرد،که چرا پرونده رو ندادین به هواهرم  مدیر گفت که قانون اینو نمیگه باید،تحویل والدینش بشه برگشت رو به من که تو گفتی خاله ش،بیاد،بهش میدی اول یادم نمیومد،همچین قولی دادم انکار کردم چون اون لحظه زیر فشار کار مغزم کار نمیکرد همکارم گفت ایشون با تلفن صحبت میکردن همچی قولی ندادن زن داغ کرد اول پاچه ی همکارمو گرفت و کلی داد و بیداد کرد همکارم سکوت کرد بعد پرید به من و هی صداشو برد،بالا که شما فلانید و شما بهمانید من اول سکوت کردم صبر کردم صبر کردم نهایتا جوابشو دادم مثل خودش تهدید کرد شکایت میکنم گفتم هررر کاری دوست داری بکن خیلی خسته م ......خونه که اومدم آروم که شدم تازه خون به مغزم رسبد،که اگه اون لحظه من جلو میرفتم دستهای زنو میگرفتم و آرومش میکردم این بلوا و این خاطره ی تلخ بوجود،نمیومد اما اون خسته و من خسته تر از ایشون اون لحظه با فشارهای روانی که داشتم فقط تونستم مث خودش رفتار کنم و این بد بود ر ۰۴ مهر ۹۵ ، ۱۷:۲۲ به نام عشق...ادامه مطلب
ما را در سایت به نام عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3rozhaye-man5 بازدید : 230 تاريخ : دوشنبه 8 آذر 1395 ساعت: 14:34

چقدر دلم برات تنگ شده عزیزم من نه دیدمت و نه صداتو شنیدم اما روزها برات گریه کردم برای لمس بودنت  شاید هیچوقت من نبینمت  هیچوقت بغلت نکنم و نبوسمت  اما بدون دوستت دارم چه بیرحمانه از بچه هاشون حرف میزنن شیرین کاریاشونو میگن و از دلتنگیهاشون برا بچه هاشون...تو بغل فشارشون میدن و قربون صدقه شون میرن از کیف و کتاب مدرسه شون میگن و من لبخند میزنم با خنده همراهیشون میکنم اما بعد ساعتها اشک میریزم تو خلوتم تو الان باید مدرسه بری ولی.... منو صدا نکردی هیچوقت  بگو مامان... هیچوقت فکرشو نمیکردم هیچچوقت همچین تقدیری داشته باشم...من از دنیا چی خواستم مگه... دخترم نسترن بدون مامان دوستت داره خیلی زیاد   ۰۸ مهر ۹۵ ، ۲۲:۰۹ به نام عشق...ادامه مطلب
ما را در سایت به نام عشق دنبال می کنید

برچسب : دخترم نسترن, نویسنده : 3rozhaye-man5 بازدید : 223 تاريخ : دوشنبه 8 آذر 1395 ساعت: 14:34

شب تاسوعا خیلی زار زدم گفتم خداجون دوستت دارم گفتم خدا جون کمکم کن  درسته چند روز قبل تشر زدم باهات دعوا کردم اما به خداوندی خودت از صمیم قلب دوستت دارم منو ببخش دستمو بگیر رهام نکن امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء شب بعد از ی چت سه ساعته با دوست جان خوابیدم تا ساعت ۹صبح ی خواب عجیب دیدم  خواب دیدم  خواب عجیب  خوابی،که همیشه دغدغه ی روزهای من بود،که آیا این ارتباط درسته یا نه؟خواب دیدم لب دریا با همسر جان بودیم پام لغزید اوفتادم تو آب  موج منو با خودش برد خیلی تقلا میکردم چادر سرم بود دستامو از آب بیرون آورده بودم و کمک میخواستم همسر جان تا ی مسیر به دنبال من اومد اما شنا بلد نبود داشتم به جاهای عمیق دریا میرسیدم صدای غرش موجهایی که منتظر من بودن تا منو غرق کنن و به اقیانوس،ببرن به گوشم میرسید خشم دریا رو دیدم وحشت کردم در همون حال ی ادم بیخیال تو قایقی نشسته بود،چنگ زدم از قایق بالا رفتم نمیدونم چرا توجهی،نداشت ؟؟رفتم به ساحل زن و مردی،تو ساحل نشسته بودن همینجور که میلرزیدم ازش خواستم گوشیشو بده به همسرجان زنگ بزنم تا بهش خبر بدم نجات پیدا کردم و بیاد،منو ببره اون به نام عشق...ادامه مطلب
ما را در سایت به نام عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3rozhaye-man5 بازدید : 203 تاريخ : دوشنبه 8 آذر 1395 ساعت: 14:34